خوش آمدید به سایت زیبایان اینجا همه کار و همه چیز برای زیبایی جویان است

به عنوان یه آرایشگر کهنه کار، میخوام تمام تجاربم رو بریزم جلو دستتون!!

خب بی مقدمه، بهتره از جایی شروع کنم که درک بهتری نسبت به توصیه های من داشته باشید. اول کمی از تجربه کاریم توی دهه های ۳۰ و ۴۰شمسی براتون بگم، احتمالاً  اونموقع بابا ماماناتون تازه بدنیا اومده بودند.

اون سالها ما جز ارامنه ساکن در آبادان بودیم که ماجرای آبادانی شدنم هم مربوط میشه به ازدواجم با یه مهندس شرکت نفت که خواهرش جزء مشتریای آرایشگاه مادرم بود…..هنوز تو حس و حال محله مجیدیه و دوستان دبیرستان سیر میکردم که یهویی توی محله اعیان نشین بریم وارد یه خونه ویلایی بزرگ و مدرن شدم.

یک سالی نگذشته بود که  به توصیه مادرم که میگفت: مارتا….برای روز مبادات کار کن!!؟،  وسوسه شدم و تو یکی از اتاقها که درب جداگونه داشت برای اینکه از تنهایی در بیام و حرفه ام رو دنبال کرده باشم،  آرایشگاهم رو بر پا کردم!.

روزهای اول که مشغول خرید وسایل و دکور بندی اتاق بودم هیچ چیزی رو متوجه نمی شدم تا اینکه نوبت به شروع کار رسید….تازه یادم اومد که توی آرایشگاه همیشه ور دست مادرم کار میکردم و هیچوقت کارهای بزرگ رو به تنهایی انجام نداده بودم.

خوب یادم هست که تمام تصوراتم یباره مثل یه حباب ترکید و استرس و دلهره بجونم افتاد، البته حق هم داشتم! آخه وقتی فکر کردم دیدم تو بد جایی میخام شروع کنم، یاد همسایه ها و دوستای بعداز ظهر افتادم، اغلب انگلیسی بودند و تک و توکی هم توشون ایرانی، اونهم با کلی ناز و افاده، که روی دست انگلیسیها بلند شده بودند، فقط یادم میاد اونشب از ترس خوابم نبرد که سر صبحی شوهر مرحومم یه راهکار پیش پام گذاشت، که دیدم بد فکری نیست. گفت برای اینکه کارت رو مرور کنی و ترست بریزه با زن و بچه باغبون و خدمتکار خونه شروع کن تا ببینیم بعد چطور میشه!؟

وقتی یاد اونروزا می افتم ، از بلایی که بسرشون در می اوردم  احساس گناه میکنم ….ساعتها روی صندلی مثل مجسمه ساکت مینشستن و من هر کاری دلم می خواست بدون ترس و دلهره  انجام می دادم و به هیچکس هم پاسخگو نبودم.

هرچی بود توی چند روز بعد، با کار روی فامیلهای دیگشون اعتماد به نفسم کامل شد و براتون خلاصه کنم…. به یکسال نکشید که خانمهای سرشناس شهر باید از چند هفته قبل برای یه آرایش یا کوتاهی مو نوبت می گرفتن، اونروزا توی اون سن و سال بیشتر شبیه یه معجزه بود!!

اسم مادام مارتا شده بود نقل محافل زنونه بریم ـ باوارده!!. البته اواخر سالهای ۴۰ برای گذروندن چند دوره بین المللی به پاریس رفتم و حالا هم  که برای همون سوابق گاهی اوقات جوونترهای این حرفه میان پیشم و با هم کلی گفتگو می کنیم . پیشنهاد درمیون گذاشتن تجاربم بیشتر به اصرار همین خانمهای مهربونه که دستی توی اینترنت دارند. خب تمام این داستان رو گفتم تا  کمی با هم آشنا بشیم و هم از این به بعد، توصیه های مادرانه و شاید بی پرده من رو که کمی هم تلخی و طنز قاطیشه، جدی تر بگیرید.

مارتا آوانسیان